



روي هر سينه سري گريه كند وقت وداع...
سرمن وقت وداع گوشه ديوار گريست...



عشق مثل يه گنجيشك ميمونه...
اگه سفت بگيريش ميميره... اگه شل بگيريش ميپره...
پس طوري بگيرش كه آروم توي دستات خوابش ببره...


هيچ كس اشكي براي ما نريخت...
آنكه با ما بود ازما ميگريخت...
چند روزيست حالم ديدنيست...
حال من از اين وآن پرسيدنيست...
گاه بر روي زمين زل ميزنم، گاه بر حافظ تفأل ميزنم...
حافظ ديوانه فالم را گرفت،يك غزل آمد كه حالم را گرفت:
ما زیاران چشم یاری داشتیم، خود غلط بود آنچه میپنداشتیم...!

مانده ام در كوچه هاي بي كسي سنگ قبرم را نمي سازد كسي...
مُردم خاكسترم را باد برد بهترين يارم مرا از ياد برد...

مرگ آن نيست که درگور سياه دفن شوم
مرگ آن است که از خاطر تو با همه ي خاطره ها محو شوم...




وزن نميدانم... قافيه نميفهمم...
اما...
باران كه ميبارد... تو كه مي آيي...
من شاعري ميشوم با دستهاي باراني...
برگرد كه بي تو خالي از احساسم...